جانانجانان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

جانان من...

زمان دیدار

جانان من. دختر قشنگ من. امروز روز خوبی بود.وقت دکتر داشتم و با شیدا رفتیم برای ویزیت بیمارستان صارم. دکتر با معاینه شما و مامان گفت همه چیز خوبه خدا رو شکر و اینکه چون شما تو دل مامان هنوز نچرخیدی باید مامان سزارین بشه و تاریخ 3 اسفند رو برای روز دیدار من و شما مشخص کردند. دوست دارم نفس مامان و بی صبرانه منتظر دیدن روی فرشته عزیزم هستم.به این دنیا و آغوش مامان خوش اومدی گل نازم   ......از الان آغوشم رو برات باز نگه می دارم .....
19 بهمن 1392

یه روز برفی دیگه

جانانم امروز هم مثل دیروز برف داره می باره  .بابا علی هنوز نیومده و تو اراک داره کمک بابایی می کنه .واقعا دستش درد نکنه...بهترین بابای دنیا رو تو داری...و من و تو خوشبخت ترینیم چون علی رو داریم   ... بابا علی یه مرد تمام و کماله.می تونی راحت بهش تکیه کنی.می دونی همیشه هست ...همیشه و هر جا .. آرامشی که وجود علی به من میده و قطعا در آینده به تو گل قشنگم ستودنیه..  و این یه حقیقته که یک زن زمانی بال و پر می گیره که بتونه با خیال راحت به یک مرد توی زندگی مشترک تکیه کنه.خدا رو شکر می کنم به خاطر وجود علی و وجود تو عزیز دلم.... من خوشبخت ترین زن دنیا هستم.چون بهترینها رو دارم.یه پدر خوب و زحمتکش..یه مادر فرشته و پاک که مادر ...
16 بهمن 1392

روز سرد و برفی

عشق من .دختر من نفس من امروز خیلی روز قشنگیه داره از آسمون برف میباره و آخرین روز های قشنگ این جور باهم بودن من وتو رو قشنگ تر می کنه.چقدر خوبه که تو مال منی..چقدر حس خوبی دارم از وجود تو در دل و جونم.هر تکونت هدیه ای آسمونی برای منه وبا اون شور و شوق تمام وجودم  رو فرا می گیره.در ذهنم همه ی لحظاتی رو که با تو خواهم بود رو روزی هزار بار تکرار می کنم...احساس می کنم قراره خودم هم دوباره با تو متولد شم.یک زندگی دوباره...چه نعمت بزرگی در پس این معجزه ی خداوندی نهفته بود.... جانان عزیزم اونقدر دوستت دارم که این عشق رو هیچ وقت توی قلبم حس نکرده بودم....با جوانه زدن عشق تو در دلم دلم، عشقم به دنیا ،به مادرم و پدرم و به علی عزیزم ، هزاران ب...
15 بهمن 1392

جانان در 36 هفتگی تو دل مامان

دختر قشنگ من ، جانان من ؛ امروز که دارم برات می نویسم درست یک هفته است که بابا علی رفته اراک پیش بابایی و مامانی...دلمون کلی واسش تنگ شده..وقتی زنگ می زنه هر روز گوشی رو میذارم روی شکمم که با تو صحبت کنه عزیز دلم وقتی صدای باباتو می شنوی شروع می کنی به تکون خوردن.معلومه دل تو هم واسش تنگ شده.... شیطون بلای من امروز 36 هفته ات پر شد اما هنوز تو دل مامانی نچرخیدی...می دونی که نی نی ها برای اینکه جاشون راحت تر باشه ماه آخر دیگ باید بر گردن و سرشون پایین باشه پاهاشون بالا اما توی شیطون بلا همچنان مثل ای کیو سان نشستی.هر روز سر گرد و محکمتو تو دستام می گیرم و نازت می کنم.مامانی اکرم می گه معلومه خیلی مامانی هستی.سرت رو بالا نگه داشتی که به قلب ...
14 بهمن 1392

به نام او ...

با نام خدای متعال می نویسم برای تو..برای عزیز تر از جانم. برای جانانم .. دختر قشنگم الان که دارم برای تو می نویسم کمتر از 25 روز دیگه تورو در آغوشم دارم . کمتر از 25 روز دیگه تو مهمون تن من هستی.از طرفی لحظه شماری می کنم برای به آغوش کشیدنت و از طرف دیگه از همین الان دلم تنگ میشه واسه این بهترین لحظه های تکرار ناشدنی...اینقدر حس شیرینی در درونم کاشتی که دل کندن از این لحظات هم برایم سخته. دلم تنگ میشه واسه این تکونهای شیرینت.برای عکس العمل نشون دادنهات وقتی صبح صدای منو میشنوی و بیدار میشی.وقتی که دست رو شکمم میگذارم و باهات حرف میزنم یا شعر می خونم.واسه وقتی بعد از غذا خودتو منقبض می کنی و کلی شارژ می شی. کج میشی و سمت راست شکم مامان ...
14 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جانان من... می باشد